توت فرنگی خاله

این  جوجه رو که میبینید  توت فرنگی من(خواهر زادمه)

مهرسانا خانوم نفس خاله است که  از هفته پیش من توت فرنگی صداش میکنم 

بالا بعد از سه ماه من پیدا کردم که چطور مهرسانا رو صدا کنم 



نظر ۸ ۵ موافق ۰ مخالف

دلم ....

دلم از تمام این مردم این روزگار گرفته 


شاکی از تمام این روز ها 

دلم چند سال پیش رو میخواهد 



خسته ام از  بحث های  هر روز با مانی 

خسته ام  این سکوت لعنتی 

این همه سکوت  از من بعید 

دلم برای خنده هام برای شلوغی هام  دلم برای خود رضوان تنگ شده 


خسته ام گریه های هر روز مانی از بغص های خودم که گریه نمیشه  فقط راه نفس هام رو میگیرین 

خسته ام از  لباس های مشکی 


از رنگ تیره ای که برای خودم ساختم  از تمام لباس های که این دوسال یه دست مشکی بودن 

کلی حرف دارم  ولی دستم  درد میکنه 

ولی  به زودی چند تا  پست در راه  

حس تایپ پیدا کردم مینویسم 


مانی=مامان 

من عادت دارم به مامانم بگم مانی 

نظر ۸ ۴ موافق ۱ مخالف

خونه تکونی خر است

خونه تکونی  خررررر است 

با من بحث نکنید که اصلا خونه تکونی خوب نیست 

فقط باعث بد بختی منه 



بعدا پست کاملی در این باره میزارم  الان واقعا  وقت ندارم  



من خونه تکونی ندوس 

من از خونه تکونی متنفرم 

دست مصودم شد (گریه)


نظر ۱۰ ۴ موافق ۰ مخالف

خسته ام

ای ام افسرده  

ای ام خسته

ای ام داغون 

 

عاقا من چطور بگم  خسته ام  چطور بگم اعصاب ندارم   

چرا مامان دیگه  حواسش بهم نیست چرا  هیچکس مثل قدیم ها نیست 

اصلا  بود ونبودم اصلا مهم  نیست  

چرا یکی نمیاد بگه چه مرگته  لعتنی 

چرا ؟؟اخه  مگه میشه ؟؟؟

جالبه دیگه نگران ساکت بودنم نیستن   چرا نگران  این  حال خرابم نیستن  

مسخره اس  ادم بعضی وقت دوست داره یکی بیاد بهش بگه چته ؟؟ دوست داره یکی بیاد و بگه  لعتنی  حرف بزن  ؟؟

ولی  ....

من از همه ادم های اطرافم دلگیرم  من از دست همه شاکی ام  

حتی از همون خدایی که میگه از رگ کردن بهم نزدیک تره شاکی ام   

از خدا هم ناراحتم   چه برسه به بنده هاش  


شاید اندک اندک خیال تعطیل بشه چون  حس وحال تایپ کردن نیست  مطلبی هم ندارم  برای  گفتن و نوشتن  

دلم برای خودم تنگ شده دلم برای همون  ادم شیطون وشلوغ تنگ شده دلم تنگ شده برای روز های که پر از خاطره  خوب بود

هییییی خدا دمت گرم   خیلی باحالی خدا  خیلیییییی ها   اصلا  ممنون که اینقدر ضد حال میزنی  



پی نوشت:لطفا ترحم نکنید 

شما از  زندگی من خبر ندارین  پس فکر نکنید  الکی دارم ناله میکنم اگه تو وب نوشتم  فقط برای اینکه دلم  گرفته بود و کسی نبود که باهاش درد ودل کنم  

 



نظر ۹ ۵ موافق ۱ مخالف

قاطی نوشت های من

دیوانه نوشت:امروز داشتم کتاب خونه رو  مرتب میکردم

یه کتاب دارم که کلی خاطره باهاش دارم صفحه اولش رو بهترین دوستم برام نوشته

امسال اتفاقی اون کتاب رو بردم مدرسه حواسم نبود تیغ وسط کتاب رو بر دارم کلی بچه ها باهم حرف زدن و من فقط خندیدم

یه روزی قرار بود اون تیغ عمر من رو تمام کنه  پریا میخواست تیغ رو برداره که نذاشتم نگار هم خیلی سعی کرد که برش داره ولی نذاشتم

نگار شدیدا نگرانه که من باز خریت کنم 

دوباره وسوسه  شدم تا نزدیک دستم برد اون تیغ رو ولی وقتی برای یه ثانیه فکر کردم دیدم بهتره که خریتم رو باز تکرار نکنم

دفعه قبل شاید از شناس بدم بود که نمردم  شاید هم هنوز باید بمونم و بجنگم با تقدیر



این روزا کاملا منطقی دارم باخودم کنار میام میخواهم برای یه باردیگه به خودم فرصت بدم 

من از تمام علاقیم گذاشتم از تمام اتفاق های خوب زندگیم مثلا از ورزش ،از نوشتن، از کانون، از  دوستام ،تمام کتاب داستان های که تو بچگی باهاشون خاطره داشتم ،از المیپادمحبوبم، از دفتر خاطراتم، از دوستام و از احساساتم  من از همه چی گذاشتم (یعنی همه اینارو فراموش کردم همه رو از خودم دور کردم)حالا یه بار از خودم میگذرم

دیگه کسی رو دوست ندارم کاملا بی احساس  کاملا سرد  نه لبخند میزنم نه گریه میکنم  نه برام گریه وخنده کسی مهمه 

میخواهم فقط زندگی کنم میخواهم  اروم و سرد باشم نمیدونم قرار چی بشه فقط میدونم قرار یه تغیراتی به وجود بیارم




پررو نوشت : چرا من بلد نیستم قالب برای وبلاگم درست کنم چرا؟؟؟؟ چرا من برای وبلاگم قالب خوشگل ندارم چرررا؟ خب منم دلم قالب خوشگل میخواهد (گررریه گررریه)

چقدر دلم میخواهد عیدی  یه قالب خوشگل هدیه بگیرم  (الان  معنی جمله ام: میشه بهم عید مجازی بدین ؟ لطفا قالب وبلاگ باشه )

 (ای ام خیلی پر رو؟)



لطفا نوشت: چند وقت پیش تو یه وبلاگ خوندم که نوشته بود میشه برام نامه بنویسید خیلی برام جالب بود منم این روز ها دلم میخواهد نامه برام  بیاد 

اینقدر میخواهد مثلا پستچی بیادو بهم نامه بده ولی نمیشه


حالا میخواهم بگم: میشه واسه ام نامه بنوسید؟



پی نوشته :توجه کنید  قسمت نارنجی و نقره با فونت بزرگ تری نوشته شد یعنی مهم تره (لبخند)

پی نوشت: چقدر این روز ها دلم زندگی میخواهد نه روز مرگی




نظر ۹ ۵ موافق ۱ مخالف

بلند داد میزنم ومیگم دوست دارم رفیق مجازی2

 

من:نگار دلم برای ..... تنگ شده

نگار: خااااااک

من:نگار یه مدل خاصی دوستش دارم

نگار:به این مدل خاص میگن وابستگی مثلا من عاشق R نیستم میدونم که فقط وابستگیه  من وابسته محبت های وتوجه های اون شدم  ولی توچی؟

من: نه نیست ببین روانی من مدت های زیاد باهاش حرف نزدم یا اصلا باهاش نبودم که وابسته اش بشم  توجه هم بهم نکرده

نگار: خره منم همین رو میگم اون اصلا تو رو ادم حساب نمیکنه  اون  خود ش ع ش ق دا ره(این قسمت رو بلند داد میزد وهجی میکرد)

من: به درک  منم اون رو دوست دارم اون میتونه عاشق هرکسی باشه

نگار: رضوان بیان منطقی راضی ات کنم

من: منطق یعنی نباید دوسش داشته باشم منطق یعنی بیخیالش بشم منطق یعنی کسی رو ندیدی عاشقش نشو منطق یعنی عاشق ادم مجازی نشو منطق یعنی...

نگارمیپره  وسط حرفم رو میگه: تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره؟

من بی هوا گریه میکنم :نمیدوم نمیدونم نگار باور نمیشه یه روزی اینطور بشم (بی هوا که نه به هوا اون)

کاش گوشی ام رو نمیدادم به مامان

نگار: که چی بشه؟

من: که شاید برم اینستا

نگار: از قدیم گفتن خر خوان چون خر خوان ببیند خوشش اید(منظورش دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش اید)

من:نگار دارم دیوونه میشم چیکار کنم که از سرم بپره میدونی راستش حتی نبودش هم برام شیرینه تازه وبلاگش رو اپ نمیکنه (گررریه)

نگار: رضوان میدونی گاهی به عقلت شک میکنم  تو منطق و احساسات همه چی رو بهم ریختی خدا از تو فقط یکی خلق کرده تازه بعدشم پیشیمان شد اخه چرا اینقدر عجیب تشریف داری؟

من: نگار هیچ کسی من رو دوست نداره (گرررریه)

نگار: من دوست دارم عشششششقمممم

من یه جوری خیلی بدی نگاهش میکنم که میترسه ومیگه: وحشی خو دوست ندارم چرا چشمات رو اون طوری میکنی ادم میترسه

باز نگاهش میکنم: خیلی خب فهمیدم یه شوکولات نخور خاصی تو نگاهت هست(خودتون این قسمت رو بفهمید)

من: تازه تولدش هم هست  وای نگار چقدر دلم میخواهد برم بهش بگم اهای اقا بفهم دیگه من یهجوری میخواهمت  کاش میشد بهش بگم  اقا خودت رو نزن کوچه علی چپ  کاش بهش بگم تووولددددت مبارک دوووست مجازی

زززززنگ

ومن  ااشک هام رو پاک میکنم لبخند الکی میزنم میرم سرکلاس


                     تولدت مبارک  

 بلند داد میزنم میگم دوست دارم رفیق مجازی


پی نوشت: قضاوتم نکنید این روز هی دارم بی دلیل قضاوت میشم تازه فرصت دفاع هم بهم نمیدن فقط مجازاتم میکنند نه من ونه نگار رو قضاوت نکنید

ولی اگه راهکاری برای فراموشی دارید حتما بگید


این حرف ها مال دیروز بود مال چهار اسفند و تولد اون دوست مجازی

میخواستم ننویسم ولی اگه نمینوشتم اروم نمیشدم پس نوشتم


 


نظر ۸ ۲ موافق ۰ مخالف

گوشی پر

از اون جای که بنده یه زمانی زیاد درس میخوندم و امسال  به صورت فاجعه وار  معدلم پایین امد  و کلا خیلی حواس پرت شدم 

گوشی  به صورت خیلی شیک مجلسی رفت پیش مامان خانوم  البته خودم گوشی رو تحویل دادم تا بلکه  یه خورده حواسم جمع درس ومشق بشه

پس گوشی پرررررر

 تلگرام پررررر اون گپی که میخواستم درست کنم هم پرررررر

اینستا پرررر

فقط وبلاگم مونده

چند تا شیطنت تو مدرسه انجام دادم و جای شما خالی

مدتی بود خیلی اروم ساکت شده بودم برای همین چند روز پیش  جای دوتا محلول رو عوض کردم  و کلی خوش گذشت  چون محلول عجیبی درست شد

نزدیک بود ازامایشگاه رو ببریم رو هوا

 دوم اینکه منیزیم اتیش زدم تو کلاس و خیلی خیلی جذاب بود

 خدا میدونه هر روز بیشتر عاشق رشته ام  میشم

تواتاق سرپرست رشته مون جمع شدیم به عادت همیشه پشت میزم معلم میشینم

خانوم ..... : رضوان بازم اونجا نشستی

من: اخ اخ  چقدر کمرم درد میکنه وای پام اخ ای ای

خانوم...: باشه بشین شلوغ نکن الکی   راستی چرا نمره هاتون داره میادپایین

 پریا: خانوم من امید ندارم

هستی: نوچ نوچ امید واسه چی میخواهی امید میاد حواست رو پرت میکنه  نوچ نوچ خجالت بکش پریا

من: امیددددددددد اخه امیددددد که حالا امید نبود نمیبشه کسی دیگه باشه مثلا رضای خدا

پریا همین طور سرخ وسفید میشه  خانوم سرپرست هم هی میخنده

من: نه میدونی هستی پریا در راه رضای خدا درست میخونه و امیدش به گندم های جامعه است

همه بچه های که از قضیه رضا و گندم و امید  خبر دارن منفجر میشن از خنده

(رضا:عشق پریا)(گندم:اسم دختر پریا در اینده)(امید:شخص خیالی )


وقتی با حواس پرتی کامل  رو برگه امتحان نقاشی میکشم اونم کاریکاتور معلم باعث میشه از کلاس بیرونت کنند

وقتی  بند پالتو دوستت رو به صندلی اش گره میزنی بعد وقتی بلند میشه گیر میکنه به صندلی و یه خورده دوستانه شوخی میکنید

وقتی که سوسک میندازی تو کلاس  بعدش بقیه جیغغغغ میزنند بعد خود قهرمان میشی و سوسک رو برمیداری برای  روز مبادا و زنگ بعدش سرامتحان سوسک میندازی رو میز معلم وکلی میخندی

وکلی خاطره با حال تو ذهنت جمع میشه احساس میکنی خیلی حالت خوبه


اما وقتی تو خونه ادم حسابت نمیکنند وقتی  کل روز مجبوری  ساکت گوشه اتاقت باشی وقتی دیگه کسی حواسش بهت نیست

وقتی  بغض میکنی و اروم  اشک میریزی  وقتی....

احساس میکنی خیلی بد بختی

بعضی وقت دوست دارم اصلا به خونه نرسم تومدرسه وخنده های الکی که پشتش یه عالمه بغض هست  خیلی بیشتر از خونه بهم خوش میگذره



پی نوشت: یه جای خوندم که گفته بود دختری قویی است که وقتی شب تاصبح گریه کرد روزبعدش اینقدر بلند بخنده که هیچ کس نفهمه گریه کرده حتی بالشتش هم که شاهد اشک هاش بود شک کنه که دیشب  داشت گریه میکرد این دختر

من خیلی قویی هستم بلند قهقه میزنم  صدای خنده دوستام  رو تو گوشم ذخیره میکنم  بلند میخندم که ثابت کنم حالم خوبه

ولی خودم خوب میدونم دارم روزمرگی میکنم 





نظر ۵ ۳ موافق ۰ مخالف
گاهی در ذهنم چیزی میگذرد چیزی که اشوبی در درونم بر پا میکند
چیزی که انگشتانم را وحشی میکند وتمام این احساسات رو کیبورد خالی میشود
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان