اندر احوالات من

من  هم  تنهایم

کاش....

هزارتا کاش دارم پس نمیگم


چقدر بد که مریض باشی

زخم کنار سرت باشد 

وهمه را فراموش کرده باشی

چقدر بده که گاهی دلت هوای عشق داشته باشد

میدانی قلبت خالی نیست

میدانی  نباید خالی باشد

میدانی  که  کارقلب فقط  خون رسانی نیست

وقتی جلو تلویزیون هستی  و صدای علی مولا علی مولا میاید

دلت میخواهد پدری باشد که اغوشش امن ترین جای دنیا باشد

سرچمدان یادگاری بابا میری

پیراهن هایش  

پیراهن سورمه ای رنگ  که برایش اخرین روز پدر گرفتی وهرگز  وقت نشد که آن را تن کند

تف به ذات منی که به دوستام حسودیم میشه

تف با ذات من که  دلم میخواهد شیبه بقیه دختر کسی باشد که  هوایم را داشته باشد



من بلد نیستم  بگم به درک

من بلد نستیم که ادم باشم 


نظر ۴ ۱ موافق ۰ مخالف

رضوان هاپو میشود

میخواهم با همه  قهر باشم

یه عمر ناز بقیه رو کشیدم بسه

دیگه نوبت منه

میخواهم بشم یه ادم سگ اخلاق


اینجا نوشتم که یادم نره 

نظر ۶ ۳ موافق ۲ مخالف

لبخند الکی چند ثانیه ای

اومدم  با ذوق پست بزارم که پسرپولیس  برد .

ولی یهو ذوقم کور شد

بی خود .بی جهت حالم گرفت 


اصلن از غروب جمعه متنفرم 

اصلن از این خوشی های چند ثانیه ای متنفرم 



اصلن  یهوی حالم گرفت 


به دددررررک 

نظر ۳ ۲ موافق ۰ مخالف

منم دخترم

خواستم بیام الکی بنویسم رضوان مرد و تمام  

اما پشیمان شدم دروغ نمیخواهم بگم


دلم میخواهم حسابی گریه  کنم

نا امید نیستم . فقط دیگه حوصله ندارم


از دعوا با مامانم خسته شدم .اینکه بهش میگم مریضم و اون مسخره ام میکنه 

اینکه  نزدیکش میشم ولی دور ازش

گاهی مهربون گاهی بد اخلاق گاهی عصبانی گاهی ...


منم دلم میخواهد مثل تمام دختر بلد باشم ناز کنم  دلم میخواهد مثل تمام دختر ها  عاشق موهای بلند باشم

از بچگی اونقدر تو مخم کردن که تو باید مثل پسر باشی که پسر بار اومدم

از بچگی اونقدر موهام رو کوتاه کردن که حالا دیگه  موی بلند برام شده ا رویا 


از ادم های اطرافم شاکی ام  .

از اینکه بهم یاد ندادن دختر باشم .بهم یاد ندادن شیطون باشم بهم بیا ندادن که  مثل همه زندگی کنم


میدونم حتی  اگه ناز کردن هم بلد بودم  نازم خرید دار نداشت 


نا امید نیستم .باور کنید گاهی میخندم.گاهی شوخی میکنم.گاهی  ادم هستم

اما همه اینا الکیه تظاهر خسته ام کرده .خسته  ام   از اینکه الکی لب هارو کش میدم که مثل خنده  بشه 



به درک که   ......



نظر ۱۰ ۳ موافق ۱ مخالف

من چقدر دروغگو شدم

چرا من قدرت تصمیم گیری ندارم

چرا  نمیتونم پای حرفم بمونم

از اینکه دارم چیزی رو از مانی پهون میکنم خجالت میکشم

اصلن جرئت نگاه کردن تو چشم داداشم رو ندارم

وقتی داداشم بغلم میکنه و قربون صدقه ام میره خجالت میکشم 

وقتی بهم میگه زندگی  کلی به خودم لعنت میفرستم 

خیلی قاطی ام  مخم داره میترکه از درد  

این افکار منو میکشه 

چقدر بده ادم دروغگو باشه 




پی توشت:شاید بین هم سن وسال هام  من جز انداک افرادی هستم که شبکه چهار نگاه میکنم و سخنرای دکتر الهه قمشی گوش میدم 

نظر ۶ ۳ موافق ۰ مخالف

چقدر بده

چقدر بده که   دلت بگیره اما سنگ صبور نداشته باشی 

چقدر بده  به کسی که دوسش داری بگی رفیق بگی دوست

چقدر بده که بغضت بگیره   ولی نشکنه

چقدر بده که قلبت همیشه درد داشته باشه 

چقدر بده که  فقط بالشتت رفیق گریه هات باشه 

چقدر بده که  دلت  باعث شکستن غرورت بشه  


زندگی خیلی شاکی ام ازت 

نظر ۲ ۳ موافق ۰ مخالف

اراده

بزرگ ترین مشکل من اینکه اراده ندارم 

یعنی  بعد از انتخاب پشیمون میشم 

مثلا  حالا از ته  دلم دوست دارم چادر بپوشم  ولی میدونم چادر حرمت داره ومن  شاید نتونم حرمتش رو رعایت کنم 

کاری به دین وایمان ندارم  چادر یه نوع پوششه که من دوسش دارم اما   خب همون قدر که لباس کوردی برام  مهمه و وقتی میپوشم سعی میکنم واقعا کورد باشم و حرمتش رو رعایت کنم  چادر هم همونه 

امروز وقتی داشتم از پل هوای  رد میشدم دلم خواست  بپرم  یه دست بزنم به نرده بالا سرم   اما اگه چادر سرم باشه نمیتونم اینکار رو بکنم 

 تصمیم دارم بیشتر  فکر کنم  و فعلا  چادر نمیپوشم 

امروز وقتی با مشاور مدرسه مون حرف میزدم  گفت که  تو پوششت خوبه  چادر درسته حجاب رو کامل میکنه ولی تو حالا هم حجابت خوبه 

..........................

خیلی وقته که لباس های استین کوتاه نمیپوشم بخاطر خط های روی دستم   یه جورای دیدن این خط باعث میشه باز  تیغ دست بگیرم اما چون قول دادم تیغ دست نگیرم 

...........................

امتحان های ترم نزدیکه  با این مدل درس خواندن من حتما تابستان هم  باید برم مدرسه

نظر ۳ ۳ موافق ۰ مخالف

تغیر کوچیک من

بعد از مدت  دلم هوای  این رو کرد که کمی   به  خودم  برسم 


مدتی بود که موهام  کامل جمع میکردم بالای سرم  

 مدتی بود که  دیگه  وسواس برای ست بودن لباس هام به خرج نمیدادم یا اصلا دیگه باحوصله ناخون هام رو لاک نمیزدم 

دیگه هیج  ذوقی نداشتم 


دوشب پیش   اما قرار شد بریم مهمونی 

 موهام رو اتو کشیدم    مثل قبلا  کج ریختم  کنار صورتم

  چون  واقعا لب ها بی رنگ بود  یه برق لب هم زدم 

 مانتو لی وشال  وشلوار سفید  پوشیدم 

 این میان  برادر زاده شیطونم   تو خونه  راه می رفت وبلند بلند داد میزنه عمه خوشگل شده  

عمه  ....


وبازم منو خجالت میده    اونقدر  خجالت کشیدم که وقتی از اتاق بیرون رفتم  لپ هام سرخ شده بود وسرم پایین بود

موقع  خروج  از خونه کنار در خروجی  خودم نگاه میکنم   مانی  رو نگاه میکنم  میگم خوبم؟  لبخند میزنه میگه عالی شدی چ

زنداداش پشت سرم  می ایسته میگه  خوشگل شدی 

(مگه میشه تغیر رنگ توی لباس هام  و مدل نوهام اینقدر  تاثیر داشته باشه(

 این میان فکر میکنم این مدت  چقدر  افسرده وناراحت بودم که   فقط کج ریختن موهام روی صورت  و پوشین  لباس رنگی  اینقدر  باعث تغیرم شده که همه  یه جوری نگاه میکنند

خیلی وقت بود که فقط مانتو مشکی یا سورمه ای با شال وشلوار مشکی میپوشیدم  ا

یادمه موقع  روز اول عید  پسر عموم بهم گفت  دیگه شال  مشکی  نپوش


خالصه  یه تغیر کوچولو  کلی  حال بقیه رو خوب کرد 





نظر ۶ ۵ موافق ۰ مخالف

چرا؟

تا حالا با خدا دعوا  کردین؟؟


دیشب  بازم تیغ  جدید  دست گرفتم


البته تیغ نه برای  خودکشی 

فقط برای خط انداختن  رو دستم 


راستش من اصلا حوصله این زندگی رو ندارم  باهمه قهرم 


نصیحتم نکنید  دلتون هم برام نسوزه 



چرا  مادرانه  هایش را برای من نیست؟؟

چرا راحت  مرا میشکند؟؟؟

چرا اشک هاش  دیوونه ام  میکنه 

اما اجازه  ندارم نزدیکش بشم دوست دارم  بغلش کنم و باهم گریه  کنیم ولی....

من به سکوت عادت دارم  وقتی بلند بلند سرم داد میزند 

عاشقش هستم اما او  

پس  قرار است مادرانه هایش را خرج کی کند؟؟؟




نظر ۷ ۲ موافق ۲ مخالف

سرباز نوشت

خب چیه ما دختر دل نداریم  چرا ما سرباز نوشت ننویسیم 


امروز صبح  داشتم  تو وسایل داداشم  فضولی میکردم 

که دفتر خاطرات  و پیراهن دوران سربازیش که پر از امضا  وشماره تلفن دوستاش

همه دوستاش تو لباسش واسه اش امضا کرده بودن  

وجالب تر دفتر خاطرات دوران سربازی داداشم بود

نوشته های پسرونه شون از خیلی احساسی تر از  دختر نوشت ها ماست 

غم  دور از خانواده چه بر سر این ها اورده بود

نظر ۸ ۳ موافق ۰ مخالف
گاهی در ذهنم چیزی میگذرد چیزی که اشوبی در درونم بر پا میکند
چیزی که انگشتانم را وحشی میکند وتمام این احساسات رو کیبورد خالی میشود
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان