انتخاب

یکی از دوستان جدید از انتخاب رشته ام پرسیده بود 

اره  گلم  ریاضی ام خوب بود   و یعنی باید  خوب باشه چون اکثر درس ها محاسبه دارن

درمورد انتخاب رشته ام باید بگم که یک سال جنگ ودعوا تو خونه بر پا کردم که اخرش راضی شدن من برم  رشته صنایع شیمیایی   (خانواده اصلا دوست نداشتن من رشته فنی بخونم ) هنوز مامانم گاهی میگه رضوان بیا رشته ات رو تغیر بده

 خیلی ها فکر میکنم رشته فنی واسه بچه های که خیلی درس نمیخوانن ولی اتفاقا فعالیت بچه ها تو هنرستان بیشتر و بیشتر درس میخوانند جالبه بدونی یکی از بچه های کلاس ما تیز هوشان بوده و الان داره صنایع میخونه  بقیه هم معدل  بالا هستن

درس های ما واقعا سخته چون هم عملی داریم وهم تئوری ساعت های درسی مون هم بیشتر از رشته های دیگه اس  کلا هنرستان تایم بیشتری تو مدرسه هستن بچه ها


راستش نمیدونم  سوالت  رو جواب دادم یا نه اگه باز سوال داشتی بپرس

 

 

نظر ۹ ۴ موافق ۱ مخالف

کافه کتاب

 دوری از فضای شعر و نوشتن  داشت دیوونه ام میکرد  واقعا دلم برای کانون  واستادم تنگ شده بود اعتراف میکنم حتی برای نقد های بی رحمانه استادم هم دلم تنگ شده بود  بعد از پایان رسیدن امتحان هیچی مثل جمع شدن تو کافه کتاب اونم همراه کلی شاعر به ادم حال خوش نمیده 

مثل عادت همیشه دنبال استادم گشتم خیلی زود گوشه کافه پیداش کردم  رفتم کنار شون وسلام واحوال پرسی  


من:استاد ذوق ادبی ام کور شده دیگاه نمینویسم 

استاد  با ارامش همیشگیش :برمیگرده ذوقت  تاثیر امتحان هاست 

مراسم شروع شد  و حسابی حالم خوب شود کلی  سر وحال شدم  و خیلی زود  هوای شعر به سرم زد همون گوشه کافه شروع به نوشتن کردم واستاد  لبخند زد یه جوری های داشت بهم میگفت  ببین برگشت ذوقت  

من هرچی از شعر بلدم از استادم داره امیدوار همیشه سالم و سلامت کنا ر خانوه اش باشه 






پی نوشت: امیدوارم مجبور نشم از شعر  بگذرم  امیدوارم  شعر هم مثل خیلی چیز های دیگر از دست ندم  

این روز ها دست بیتاب در اغوش کشیدن  قلم است اما  قلم انگار ناز دارد  باید بخرم نازش را کاش قهر نکرده باشد کاش مثل همیشه فقط کمی خودش را لوس کند میترسم از روزی که قلمم برای همیشه مرا رها کند 

پی نوشت :وب گردی با گوشی اعصاب خورد کنه  

نظر ۵ ۴ موافق ۱ مخالف

برزخ

حدود یک ماه میشه حتی بیشتر که هیچ ننوشته ام وحسابی ناراحت نمیدونم سوژه نیست یا حس نوشتن نیست  یا حال منه که خوش نیست به هر حال یه اتفاقی افتاده که بین قلم ودستم فاصله افتاده  بگذریم

 گاهی هوس میکنم مکالمه ای که دوست دارم بنویسم  ( یک دوست وبلاگی در بلاگفا بود که مکالمه هاش رو مینوشت ومن  از این کار خوشم امد ) می خواهم از اول شروع کنم نوشتن شاید هم اصلا شروع نکنم بلکه تمامش کنم 

 نمیدانم ولی تمرین میکنم برای کم کردن این فاصله اما مطمنم هر جا خسته بشم برای همیشه خداحافظی میکنم درست مثل والیبال  که بیخیالش شدم ، درست مثل نقاشی ، که در کودکی بیخالش شدم  و درست مثل خیلی از چیز های دیگه که بیخیالشان شدم  ضعیف نیستم اما راحت از زحمت های که میکشم میگذرم  راحت از چیز های که دوستشان دارم میگذرم  چون میدانم  همه چیز روزی نابود میشود پس وابسته نمی شوم   درسته روح نا ارمم با  نوشتن ارام میشد  ولی حالا همین نوشتن روحم رو عذاب میدهد

 تو برزخ بدی گیر افتادم  



پی نوشت :حالا که امتحان ها دارن اخرین نفس هاشون میکشن منم بیشتر به وبلاگ میرسم

سه تا امتحان مونده : ادبیات که اسونه خواندن نداره 

 زبان فارسی که اونم راحته

و شناخت صنایع شیمیای این اخری سخته ولی من خیلی دوسش دارم با عشق میخوانمش



نظر ۳ ۱ موافق ۱ مخالف

مهاجرت

بعد از مدتی بالاخره تصمیم بر جابه جای اندک اندک خیال گرفتم


والبته هنوز  با بیان خیلی اشنا نشدم که باید کمی فرصت بزارم  تا عادت کنم به این جا


اندک اندک خیال از بلاگفا به پارس بلاگ از پارس بلاگ به بلاگ اسکای و  بالاخره به بیان رسید


نظر ۲ ۱ موافق ۱ مخالف
گاهی در ذهنم چیزی میگذرد چیزی که اشوبی در درونم بر پا میکند
چیزی که انگشتانم را وحشی میکند وتمام این احساسات رو کیبورد خالی میشود
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان