خواستم بیام الکی بنویسم رضوان مرد و تمام
اما پشیمان شدم دروغ نمیخواهم بگم
دلم میخواهم حسابی گریه کنم
نا امید نیستم . فقط دیگه حوصله ندارم
از دعوا با مامانم خسته شدم .اینکه بهش میگم مریضم و اون مسخره ام میکنه
اینکه نزدیکش میشم ولی دور ازش
گاهی مهربون گاهی بد اخلاق گاهی عصبانی گاهی ...
منم دلم میخواهد مثل تمام دختر بلد باشم ناز کنم دلم میخواهد مثل تمام دختر ها عاشق موهای بلند باشم
از بچگی اونقدر تو مخم کردن که تو باید مثل پسر باشی که پسر بار اومدم
از بچگی اونقدر موهام رو کوتاه کردن که حالا دیگه موی بلند برام شده ا رویا
از ادم های اطرافم شاکی ام .
از اینکه بهم یاد ندادن دختر باشم .بهم یاد ندادن شیطون باشم بهم بیا ندادن که مثل همه زندگی کنم
میدونم حتی اگه ناز کردن هم بلد بودم نازم خرید دار نداشت
نا امید نیستم .باور کنید گاهی میخندم.گاهی شوخی میکنم.گاهی ادم هستم
اما همه اینا الکیه تظاهر خسته ام کرده .خسته ام از اینکه الکی لب هارو کش میدم که مثل خنده بشه
به درک که ......