وقتی که پسر عمو یهو نصف شب پیام میده که پایه کوه هستین
وپشت سرش همه بهونه میارن بجزمن باعث میشه کل فامیل بخاطر من از کار و زندگی شون بگذرن بیان کوه
وقتی که شنبه امتحان مبانی کامپیوتر داری و میدونی که از اون درس هیچ نمیفهمی مثل ادم عاقل پنچشنبه جمعه را به خرخوانی میگذارنی
نه اینکه برای پنچشنبه بری خونه اقایی برادر وسایل نی نی که یه ماه دیگه به دنیا بیاد رو بچینی
اگه پنچ شنبه را خوشگذراندی حداقل جمعه را درس میخوانی نه اینکه هوای کوه به سرت بزنه
این میان مادر هی یادت میاره امتحان داری تو کلا بیخیال لبخند دندان نما تحویلش میدی و میگوی وقت زیاده میخونم
وقتی ساعت چهار بلند میشی درس بخوانی حداقل این بار درس میخوانی نه اینکه پست بزاری
این همه بیخیالی دلیلش را نمیدانم
کلا هیچ ویت برای امتحان استرس نداشتم اخر اخرش اینکه تابستان میرم امتحانش رو میدم دیگه(البته خدایی نکرده)
اینکه همیشه دختر عمو جون به من لطف داره و با خنده میگه رضوان تو بز کوهی هستی را بیخیال
اینکه بارون امد خیس شدیم را بیخیال
اینکه توپ والیبال عزیزم ترکید بیخیال
اخه گم شدن رم گوشی با اهنگ ها م رو کجایی دلم بزارم؟؟؟؟
اما اینقدر از دیدن لاله ها گل های خوشگل بهار لذت بردم اصلن کوه و رود تخونه و جنگل کنار هم ادم رو حسابی سرخوش میکنه
در پایان رقص کوردی با اقای برادر و پسر عمو ها و بقیه لذت بخش بود
خالصه امروز تو یه عکس