دست دور گردنت میدازم زل میزنم به چشم های عسلیت میگم :قربون برم الهی برم سرکار هرچی که بخواهی برات میخرم
میگی:یعنی قول میدی خانوم مهندس شدی دختر خوبی برای مامان و بابات باشی قول فراموش شون نکنی
پیشونیت رو میبوسم میگم :اره مامانی .
اشک های تو چشمات که یادت میارن که بابا نیست
یادم میاد که بابا نیست
تو گوشم میگی:البته که همین الان و همیشه دختر خوبی برای مامان بابات هستی
اروم از اغوشت بیرون میام .پناه میبرم که اتاقم .اروم بی صدا فقط به قاپ عکس روی دیوار خیره میشم
الهی بمیرم بابای که نشد حق فرزندی ام رو جبران کنم
الهی بمیرم که تا اخرین روز داشتی واسه ارامش ما تلاش میکردی
بمیرم که نشد خستگی هات رو در کنم
بخدا میدونم که خسته بودی
میدونم بابا برای اوردن یه لقمه نون حلال صبح تا شب کار کردی
مامانی کاش بمیرم نبینم اشک تو چشم هات رو
کاش کور باشم نبینم حال خرابت رو
کاش کر باشم نشونم که گاهی حواست نیست و یادت میره بابا نیست وسط حرفات جوری صداش میکنی که انگار هتوز هست
مامان نابود میشم وقتی میبینم نبود بابا چقدر سخته برات
چطور سه سال زنده موندیم
روزهای اولی که بابا نبود فکر میکردم هیچ کدوم بعد از بابا زنده نمیمونیم
ولی حالا سه سال که بابا رو نداریم وهنوز زنده ایم
دیگه تنها هدف برای درس خواندن اینکه برم سرکار هدف اینکه مامان خوشحال بشه میخواهم خنده رو لب مامان بیاد.
پی نوشت:مادر من با من سه ده فاصله سنی داره
مامان هنوز شبیه مادر و مادر بزرگ هاش فکر میکنه اما من فکر ش رو دوست دارم
شاید مامان سواد نداره اما خیلی مهربونه
خدا یا خودت میدونی تنها دلیل زندگی ام نفس های مامانه
کمک کن مامانم به داشتن من افتخار کنه
خدایا به خدایت قسم که مامانم بهترین مامان دنیاست هواش رو داشته باش