حدود یک ماه میشه حتی بیشتر که هیچ ننوشته ام وحسابی ناراحت نمیدونم سوژه نیست یا حس نوشتن نیست یا حال منه که خوش نیست به هر حال یه اتفاقی افتاده که بین قلم ودستم فاصله افتاده بگذریم
گاهی هوس میکنم مکالمه ای که دوست دارم بنویسم ( یک دوست وبلاگی در بلاگفا بود که مکالمه هاش رو مینوشت ومن از این کار خوشم امد ) می خواهم از اول شروع کنم نوشتن شاید هم اصلا شروع نکنم بلکه تمامش کنم
نمیدانم ولی تمرین میکنم برای کم کردن این فاصله اما مطمنم هر جا خسته بشم برای همیشه خداحافظی میکنم درست مثل والیبال که بیخیالش شدم ، درست مثل نقاشی ، که در کودکی بیخالش شدم و درست مثل خیلی از چیز های دیگه که بیخیالشان شدم ضعیف نیستم اما راحت از زحمت های که میکشم میگذرم راحت از چیز های که دوستشان دارم میگذرم چون میدانم همه چیز روزی نابود میشود پس وابسته نمی شوم درسته روح نا ارمم با نوشتن ارام میشد ولی حالا همین نوشتن روحم رو عذاب میدهد
تو برزخ بدی گیر افتادم
پی نوشت :حالا که امتحان ها دارن اخرین نفس هاشون میکشن منم بیشتر به وبلاگ میرسم
سه تا امتحان مونده : ادبیات که اسونه خواندن نداره
زبان فارسی که اونم راحته
و شناخت صنایع شیمیای این اخری سخته ولی من خیلی دوسش دارم با عشق میخوانمش