کافه کتاب

 دوری از فضای شعر و نوشتن  داشت دیوونه ام میکرد  واقعا دلم برای کانون  واستادم تنگ شده بود اعتراف میکنم حتی برای نقد های بی رحمانه استادم هم دلم تنگ شده بود  بعد از پایان رسیدن امتحان هیچی مثل جمع شدن تو کافه کتاب اونم همراه کلی شاعر به ادم حال خوش نمیده 

مثل عادت همیشه دنبال استادم گشتم خیلی زود گوشه کافه پیداش کردم  رفتم کنار شون وسلام واحوال پرسی  


من:استاد ذوق ادبی ام کور شده دیگاه نمینویسم 

استاد  با ارامش همیشگیش :برمیگرده ذوقت  تاثیر امتحان هاست 

مراسم شروع شد  و حسابی حالم خوب شود کلی  سر وحال شدم  و خیلی زود  هوای شعر به سرم زد همون گوشه کافه شروع به نوشتن کردم واستاد  لبخند زد یه جوری های داشت بهم میگفت  ببین برگشت ذوقت  

من هرچی از شعر بلدم از استادم داره امیدوار همیشه سالم و سلامت کنا ر خانوه اش باشه 






پی نوشت: امیدوارم مجبور نشم از شعر  بگذرم  امیدوارم  شعر هم مثل خیلی چیز های دیگر از دست ندم  

این روز ها دست بیتاب در اغوش کشیدن  قلم است اما  قلم انگار ناز دارد  باید بخرم نازش را کاش قهر نکرده باشد کاش مثل همیشه فقط کمی خودش را لوس کند میترسم از روزی که قلمم برای همیشه مرا رها کند 

پی نوشت :وب گردی با گوشی اعصاب خورد کنه  

۴ موافق ۱ مخالف
قلمت پایدار
ادم رو رها نمیکنه
گاهی میره و باز میاد

ممنونم

سلام عزیزم
خوشحالم که امتحانات تمام شدن
منتها مال من که هنوز ادامه دارن تا آخر هفته
درباره من رو می خوندم، به این نوشته ربط نداره، ولی صابر هم کورد است، کورد ایلام:)
رو نمیکنی این هنرهاتو :دی
قالبتو عوض کن قشنگ نیست :|

چه هنری،؟ من ؟؟؟هنر؟؟

نه بابا هنر کجا بود
چشم فردا عوض میکنم 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
گاهی در ذهنم چیزی میگذرد چیزی که اشوبی در درونم بر پا میکند
چیزی که انگشتانم را وحشی میکند وتمام این احساسات رو کیبورد خالی میشود
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان